فرزندپروری نوین چه می‌گوید؟


در این گزیده سعی شده‌است شما پدر و مادر آگاه و مهربان را با زیربنای نظری شیوه‌های جدید فرزند پروری در دنیا آشنا کنیم و پس از آن در مقالات بعدی با شیوه‌های عملی و راهکارهای فرزندپروری مرتبط با آن همراه شما خواهیم بود.

آشنایی با شیوه های فرزندپروری در گذشته
احتمالا همه‌ی ما در ابتدای راه فرزندپروری، با این رهنمودها مواجه شده‌ایم که: «بغلش نکن بغلی می‌شه بعدا خیلی اذیتت می‌کنه» یا «انقد به دلش راه اومدین لوس شده». این توصیه‌های اطرافیان در فرهنگ ما شبیه توصیه‌های دکتر اسپاک در کتاب فرزندپروی معروف خود در اروپاست، که چطور پدرها و مادرها باید بچه‌های کوچکشان را مدیریت کنند. او هشدار می‌داد که بغل کردن بچه‌ای که گریه می‌کند،‌ باعث ایجاد ناتوانی در کودک می‌شود، دیدگاههای نوین در فرزندپروری که مبتنی بر علم روز روانشناسی دنیا هستند این نگرشهای قدیمی را به چالش می‌کشند و پدرومادر امروزی را بین انتخاب دیدگاههای سنتی و جدید سرگردان می‌کنند، به همین دلیل بنا داریم با معرفی تاریخچه‌ی یکی از نظریه‌های روانشناسی که اساس نگرشهای قبلی در این زمینه را زیر سوال برده است، شما را با سنگ‌بنای نگرش‌های نوین در فرزندپروری آشنا کنیم.

آن‌چه در مشاهدات دیده می‌شد این بود که علیرغم این نگرش که سالها در اروپا نیز نگرش پذیرفته‌ای بود؛ بچه‎های سرراهی در پرورشگاهها که از نزدیکی و محبت محروم بودند، با این که سرپناه و غذا داشتند مدام از غصه جان می‌سپردند و در امریکا بچه‌های یتیم که از نوازش احساسی محروم بودند، دسته دسته جان می‌دادند. این مشاهدات زمینه را برای انجام آزمایشهای روانشناسان روی عشق و ارتباط محیا کرد.

به چالش کشیدن شیوه های قدیمی تربیتی و شکل گیری نظریات جدید  
در اروپا عقیده ی معمول در فرزندپروری بر این اساس بود که نوازش از سوی مادر و بقیه ی اعضای خانواده بچه ها را به شدت وابسته بار می آوَرَد و به بزرگسالانی بی کفایت تبدیل می‌کند. حفظ یک فاصله ی منطقی و مشخص، راه مناسبی برای تربیت بچه ها بود. این فاصله ی مشخص حتی وقتی کودکان، مضطرب و از نظر فیزیکی مریض میشدند هم حفظ میشد. در آن دوران، والدین اجازه نداشتند با بچه های بیمارشان در بیمارستان بمانند. آنها باید بچه ها را دم در تحویل می دادند. این شیوه‌ی نگرش به فرزندپروری تا زمانی که جان بالبی با نظریه‌ی دلبستگی خود انقلابی در شیوه‌های فرزندپروری ایجاد کرد، بر روابط والدین و فرزندان حکمرانی می‌کرد.
بالبی از طریق کار کردن با کودکان ناسازگار در کلینیکی در لندن کم­کم به این باور رسید که افت روابط این کودکان با والدین شان، موجب شده است تا این بچه­ ها از طریق به کار گیری رفتار های منفی با احساسات و نیازهای اساسی پاسخ داده نشده شان کنار بیایند.
بعد از جنگ جهانی دوم، سازمان جهانی بهداشت از جان بالبی درخواست کرد تا روی کودکان اروپایی بی خانمانی که رها شده بودند و جنگ یتیم شان کرده بود، مطالعه ای انجام بدهد. یافته های بالبی بر روی این کودکان باور و عقیده اش به مفهوم «قحطی احساسی» یعنی تماس مهربانانه به اندازه‌ی تغذیه‌ی فیزیکی مهم است را تأیید کرد.
بالبی در کنار مطالعات و مشاهداتش، تحت تأثیر نظریه‌ی تکامل به این نتیجه رسید که واکنشهایی که در نوزاد وجود دارند مانند فشردن انگشتی که در کف دست آنها قرار می‌گیرد، به بقا کمک می کنند. بالبی به این نتیجه رسید که نزدیک نگه داشتن «دیگرانِ با ارزش»، تکنیک بقای هوشمندانه ای بود که توسط تکامل، درون ما قرار گرفته بود. همچنین بالبی دریافت کیفیت ارتباط با عزیزان و نیز محرومیت احساسی زودهنگام، کلید رشد شخصیت فرد است و شیوه­ی همیشگی یک فرد برای ارتباط با دیگران را در طول زندگی بزرگسالی تعیین می‌کند.

آزمایش جالب هارلو روی نوزاد میمون
هری هارلو که روانشناسی در دانشگاه ویسکانسین بود، با گزارش تحقیق خودش روی بچه میمون­هایی که موقع تولد از مادران­شان جدا شده بودند، توجه‌ها را به سمت قدرت عشق و ارتباط، جلب کرد. او کشف کرد که نوزادان منزوی آن قدر تشنه­ی ارتباط بودند که وقتی از آنها می­خواستند تا بین مادری که با سیم ساخته شده بود و غذا میداد و مادری با لباس نرم که غذا نداشت، یکی را انتخاب کنند، تقریباً هر بار مادری با لباس نرم را انتخاب میکردند. آزمایش­های هارلو به طور کلی مساله ساز بودن جدایی زودهنگام نوزاد از مادر را نشان می­داد. بچه میمون هایی که از نظر فیزیکی سالم بودند و در طول سال اول زندگی از مادرشان جدا می­شدند، به بزرگسالانی تبدیل می شدند که از نظر اجتماعی فلج بودند. این میمون­ها توانایی حل مشکل یا درک اشارات اجتماعی دیگران را نداشتند. آنها افسرده و خودتخریب­گر می شدند و قادر به جفت­گیری نبودند. آزمایشهای هارلو به طرز غیرقابل انکاری اثبات کرد که عشق برای رشد طبیعی کودک جنبه حیاتی دارد و پیوند اولیه‌ی مادر و کودک صرفا وسیله‌ای برای به دست آوردن غذا و رفع تشنگی و جلوگیری از درد نیست.

آزمایش موقعیت ناآشنای مری اینزورث/ آغاز تحولی در مطالعات روان شناسی رشد
در ادامه تحقیقات بالبی یک محقق کانادایی به نام مری اینزورث دستیار بالبی شد، اینزورث آزمایش بسیار ساده­ای طراحی کرد تا به چهار رفتاری توجه شود که خودش و بالبی معتقد بودند برای دلبستگی اساسی هستند: این که ما به نزدیکی احساسی و فیزیکی با عزیزمان نظارت داریم و حفظش می­کنیم، که وقتی نامطمئن و ناراحت هستیم یا احساس افسردگی می­کنیم به این فرد مراجعه می­کنیم، که وقتی از هم جدا می­شویم دل­مان برای این فرد تنگ می شود، و وقتی وارد جهان می­شویم و به کاوش می­پردازیم، روی این که این فرد کنارمان باشد حساب باز می­کنیم.
این آزمایش "موقعیت ناآشنا" نام گرفت و به معنای واقعی کلمه باعث تولید هزار مطالعه­ی علمی شد و روانشناسی رشد کودک را متحول ساخت.
آزمایش به این صورت انجام می شود که محققی مادر و فرزندی را به اتاقی ناآشنا دعوت می­کند. بعد از چند دقیقه، مادر بچه را با محققی که سعی می­کند به کودک آرامش بدهد،‌ تنها می­گذارد. سه دقیقه بعد، مادر بر می­گردد. این جدایی و دوباره کنار هم بودن یک بار دیگر هم تکرار می­شود. کودکان به جدایی از مادر و بازگشت دوباره او سه نوع واکنش نشان می دهند:

واکنش اول: بیشتر بچه­ ها وقتی مادرشان از اتاق بیرون می­رود ناراحت می­شوند. دست از بازی می کشند و شروع به گریه و جستجو برای پیدا کردن مادر خود میکنند. اما وقتی مادرشان بر می­گردد، به راحتی ارتباط برقرار می­کنند و وقتی مطمئن می­شوند که مادرشان هنوز همان اطراف است، سریع و به شکل مؤثر خودشان را آرام میکنند و به بازی کردن با اسباب بازی ها ادامه می دهند.  به نظر می­رسد آنها مطمئن هستند که در صورت نیاز مادرشان آن جا خواهد بود. بچه ­هایی که می­توانند خودشان را آرام کنند، بچه‌هایی با دلبستگی ایمن نامیده می‌شوند، این کودکان معمولاً مادرانی خونگرم­تر و علاقه­مندتر دارند. این کودکان در مقایسه با سایر کودکان انعطاف­پذیری احساسی بیشتری از خود نشان می­دهند.

واکنش دوم: بعضی از کودکان در هنگام جدایی از مادر بیشتر بیقراری می‌کنند، گریه می­کنند و اسباب ­بازی­ ها را پرت می­کنند و حتی بعد از بازگشت مادر هم دست از گریه و بیقراری بر نمیدارند و آرام نمی شوند. این کودکان درعین حال، بچه­ هایی با انعطاف­پذیری کمتر، مضطرب و تهاجمی هستند. معمولا مادران اینگونه بچه ­های عصبانی در رفتارشان قابل پیش­بینی نیستند. اینگونه کودکان دارای دلبستگی نا ایمن از نوع دوسوگرا هستند به این معنی که در مورد اینکه آیا می توانند به والدین خود وابسته باشند یا نه، دچار حس اضطراب و عدم اطمینان می‌شوند.

واکنش سوم: برخی کودکان ممکن است هنگام جدایی و یا برگشت مادرشان واکنش رفتاری خاصی نشان ندهند. و همچنان به بازی کردن ادامه دهند. بی­علاقگی و گرفتن فاصله بعد از بازگشت مادر در این کودکان مشهود است مادران بچه ­های بی­ علاقه، معمولا روحیات خشک­ ترو بی­ توجهی دارند. وقتی والدی به طور مکرر خارج از دسترس و طرد کننده‌ی نیاز های کودک است، کودک دلبسته‌ی نا ایمن اجتنابی می‌شود یعنی کودک با اجتناب از نزدیکی و برقراری پیوند هیجانی با والد، از خود بیقراری و اضطرابی نشان نمی دهد و خودش را سرگرم بازی نشان میدهد. تصور می شود کودکان اجتنابی، اضطرابی را تجربه نمی کنند. اما تحقیقات نشان داده است که این کودکان هم درست مشابه سایر کودکان اضطراب زیادی را در شرایط جدایی از والدین خود تجربه می کنند.

نتیجه گیری:
هر نوع رابطه‌ی دلبستگی، مجموعه تجربه‌هایی را به وجود می‌آورد که کودک باید به آن پاسخ دهد. در کودکان دلبسته‌ی ایمن سازگاری و انطباق بیشتری و در کودکان با دلبستگی ناایمن سازگاری و انعطاف کمتری مشاهده می‌شود. حس امنیتی که در کودک دلبسته‌ی ایمن وجود دارد بر اساس تجربه‌های مکرر او در پیوند نزدیکی که با فرد مورد دلبسته اش برقرار میکند، شکل خواهد گرفت. تاثیر این تجربه‌ها، فراهم آوردن یک حس درونی سلامت  در کودک است که او را قادر می‌کند برای کندوکاو و برقرار کردن پیوندهای جدید با دیگران وارد جهان بیرون شود.
در طول زمان و تجربه‌های مکرر، این الگوها به صورت یک الگوی رفتاری مشخص در کودک در آمده و جزئی از کودک می‌شود. این الگوهای رفتاری الگوهای تنظیم هیجان و نزدیکی هستند که به سامان دادن فرآیندهای درونی ذهن کودک و نیز روابط صمیمانه و نزدیک او با دیگران کمک می‌کنند. این الگوها به موازات رشد کودکان به تاثیرگذاری بر روابط آنها ادامه می‌دهند و وقتی آنها خانواده‌ی خودشان را تشکیل می‌دهند مساله ساز تر می‌شوند.
 همسو شدن، پیوند یافتن و ارتباط با فرزندتان در سالهای اولیه زندگی او، یک دلبستگی ایمن می‌آفریند و بنیانی برای رشد و تحول سالم او پی‌ریزی می‌کند. یک حس «ما» به وجود می‌آید که ماهیتی زنده و حیاتی است. با یک دلبستگی ایمن، کودک پیوند با والدینش را به شیوه‌ای تجربه می‌کند که حس امنیت او را ارتقا و به او احساس تعلق داشتن به جهان را می‌دهد.

کلام آخر
نظریه­ی دلبستگی که ابتدا مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفت، سرانجام روش­های تربیت کودک را متحول کرد و عقیده‌ی قدیمی حفظ فاصله‌ی منطقی با کودک را به چالش کشید. امروزه به شکل گسترده­ای پذیرفته شده که کودکان نیاز مسلمی به نزدیکی احساسی و فیزیکی امن و دائمی با فرد مورد دلبستگی خود، دارند و ما با نادیده گرفتن این موضوع، هزینه­ی گزافی می­پردازیم.

 
تاریخ انتشار: ۱۳۹۹/۰۳/۰۹
رویا رئیسی
کاندیدای دکترای تخصصی روانشناسی - عضویت سازمان نظام روانشناسی: ٤٠٧٧١