نقش گذشته افراد در ابتلا به اختلال افسردگی


مقدمه:
در این مقاله تلاش کرده ایم از نگاه روان پویشی به مقوله افسردگی و نشانه های بروز آن بپردازیم. لذا هدف از نگارش این مقاله آشنایی با تجارب اصلی افراد در گذشته و در ارتباط با مراقبان اصلی کودک (والدین) و همچنین تاثیرات آن در بروز حالات روان شناختی دوران بزرگسالی می باشد. امیدواریم در راستای این آگاهی بخشی بتوانیم به شما به عنوان فردی بزرگسال در ارتباط با خودتان و در نقش والدین در ارتباط با فرزندان تان بتواند تاثیر گذار باشد و شاهد بهبود این روابط باشیم. 
ابتدا برای آنکه بتوانیم با یک فرد افسرده آشنا شویم، بهتر است با ویژگی های این اختلال آشنا شویم. این افراد دست کم به مدت  2هفته، ۵ مورد یا بیشتر از نشانه های زیر را دارا می باشند که حداقل یکی از نشانه های یک یا دو را داشته باشند. این نشانه ها توسط خودشان و یا توسط مشاهدات فردی دیگر گزارش می شود: 

1-دارای خلق افسرده هستند.
2-به زندگی علاقه ای نشان نمی دهند و از لحظات آن لذت نمی برند.


در کنار این دو علامت، فرد باید ویژگی های دیگری مانند:
3-کاهش یا افزایش چشم گیر وزن (بدون گرفتن رژیم غذایی)
4-بی خوابی یا پر خوابی
5-وجود تاخیر و کندی در رفتارهای فرد
6-احساس بی ارزشی یا احساس گناه مفرط
7-کاهش توانایی تفکر و تمرکز
8-خستگی یا فقدان انرژی
9-افکارتکرارشونده درباره مرگ و افکار مربوط به خودکشی و یا اقدام برای آن


که در نتیجه آن فرد نشانه های بی علاقگی به حضور در جمع، انزواطلبی به همراه کاهش میل جنسی را تجربه خواهد کرد.
-ممکن است افرادی در دوران
سوگ مشابه این علائم را تجربه کنند اما به معنای اختلال افسردگی نیست.

قبل از شروع افسردگی و وجود خلق پایین در فرد، مجموعه ای از عوامل استرس زا محیطی وجود دارند که قابلیت این را دارند که فرد را مستعد برای آسیب پذیری و ابتلا به علائم افسرگی کنند. این عوامل محیطی زمانی در فرد اثرگذار هستند که افراد در گذشته شان روابط آسیب زا و ناسالمی را تجربه کرده باشند و در بزرگسالی توان مقابله با عوامل استرس زای محیطی در آنها کاهش می یابد. اما فردی که در دوران کودکی خود روابط دل بستگی ایمنی را با مراقبان اصلی خود تجربه کرده باشد، در بزرگسالی با عوامل استرس زا محیطی، توان مقابله بیشتری دارد.به عنوان مثال می توان به سختی های بارداری اشاره نمود که فشارهایی از محیط بیرون به مادر وارد می شود. اگر مادر در دوران کودکی خود، روابط دلبستگی ایمنی را تجربه کرده باشد، قادر می باشد از این شرایط روحی سخت گذر و عبور کند ولی مادری که در گذشته خود، روابط دلبسته ایمنی را با والدین خود نداشته باشد، در بزرگسالی هم نمی تواند این فشارها را تحمل و کنترل کند و ممکن است باعث پدیدآیی افسردگی پس از زایمان درفرد شود. در ادامه به بررسی بیشتر این تجربیات آسیب زا در دوران کودکی خواهیم پرداخت.


بررسی نشانه های اختلال افسردگی از ابعاد هیجانی، نگرشی، رفتاری:

قبل از پرداختن به سبب شناسی اختلال افسردگی به بررسی و توصیف بیشتر این اختلال از ابعاد مختلف می پردازیم و هدف بررسی ابعادی اختلال افسردگی دستیابی به دید کامل تری از این اختلال می باشد. در ادامه اختلال افسردگی را از ابعاد هیجانی، نگرشی و رفتاری  بررسی خواهیم کرد:

۱-بعد نگرشی:  در شرایط طبیعی، نگاه ما به خودمان، به زندگی، به آینده و به افرادی که با آنها زندگی می کنیم، نگاه مثبت و امیدوار کننده و خوش بینانه ای است اما این نگاه در شخصی که مبتلا به اختلال افسردگی است، اینگونه نمی باشد.در بعد نگرشی اختلال افسردگی در فرد شاهد بروز این نگرش های منفی نسبت به خودش، محیط پیرامون و آینده می باشیم.
-به عنوان مثال نگاه فرد افسرده نسبت به دنیا و روابط پیرامونش منفی و همراه با بدبینی است و شخص خودش را لایق برخورداری از زندگی خوب و لذت بخش نمی داند و همچنین دیگران برای او قابل اعتماد نیستند. دیدگاه او درباره آینده تیره و تار می باشد و او فکر می کند این اوضاع پایدار و همیشگی است و قرار نیست بهتر شود و حتی فرد افسرده فکر می کند اوضاع رفته رفته بدتر و بدتر خواهد شد. 


۲-بعد هیجانی: در شرایط طبیعی، همه افراد بیشتر مواقع هیجان های شادی، لذت، خوشی و ... را تجربه می کنند و دارای احساس امید به زندگی می باشند و گاه گاهی هم دچار غمگینی و احساسات ناخوشایند (خشم، تنفر، اضطراب، ترس، احساس گناه و شرم و ...) می شوند که تجربه چنین احساسات منفی بر وجود احساسات مثبت در فرد چیره می شود که در بعد هیجانی اختلال افسردگی در فرد شاهد این احساسات می باشیم.
-به عنوان مثال می توان به احساسات منفی از قبیل احساس گناه و ناامیدی در فرد اشاره نمود که فرد خود را لایق دوست داشتن اطرافیانش نمی پندارد چرا که نتوانسته است شریکی را برای زندگی خودش انتخاب کند یا در نقش همسری به خاطر خیانت همسرش خودش را مواخذه میکند چرا که نتوانسته است نیازهای شریک عاطفی اش را به خوبی پاسخ دهد. همین طور در نقش مادری، خودش را مادر با کفایتی برای فرزندش نمی یابد. وجود این احساسات در فرد باعث می شود او خود را فرد نالایقی بپندارد و در طول زمان دستخوش حالات افسردگی شود. 


۳-بعد رفتاری: در بعد رفتاری شخص دارای اختلال افسردگی، شاهد این هستیم که او برخلاف یک شخص عادی، به جای اینکه به شکل فعالانه در جهت رفع و ارضا نیازهای خودش تلاش کند و به دنبال شادی، پیشرفت و موفقیت باشد، بیشتر طوری عمل می کند که به منافعش آسیب می رساند.
-به عنوان مثال می توان به مشکلات رفتاری این افراد اشاره نمود که شامل: حبس کردن خود در اتاق، عدم ارتباط با محیط و آشنایان، رها کردن یا نیمه تمام گذاشتن فعالیت های لذت بخش قبلی، درگیری و پرخاشگری نسبت به دیگران، گریه کردن های طولانی، فرار از خانه، افت عملکرد و مشکلات تحصیلی مطالعه و اعتیاد پیدا کردن نسبت به بعد به خصوصی از زندگی و رها کردن سایر ابعاد، همین طور به افکار خودکشی و یا اقدام به آن اشاره کرد. 

حال با توجه به ویژگی های عنوان شده، می خواهیم ببینیم که فرد افسرده ای که در این سه بعد دچار نقایصی می باشد، در گذشته او چه تجربه ها و اتفاقاتی رخ داده است که در بزرگسالی شاهد این پیامدهای رفتاری در او می باشیم.


بررسی نقش کودکی فرد در ابتلا به افسردگی و دلایل آن:

موضوع جالبی که در روان شناسی به آن اشاره شده است، این است که هر فردی با کمی بررسی متوجه حال و روز نوزادانی که تازه به دنیا آمدند، می شود. در وجود همه نوزادان، یک گرایش فطری و ذاتی از همان ابتدا تولد وجود دارد که دوست دارند نیازهایشان را به شکل فوری ارضا کنند و همه تلاش خود را در جهت ادامه دادن به زندگی می کنند. نوزادان به سرعت به دنبال رفع تشنگی و گرسنگی خود هستند و از این راه سلامت شان تضمین می شود که این رفتار نشان دهنده نوعی خویشتن دوستی و علاقه داشتن به حیات و حفظ بقا و وجود گرایش به زندگی می باشد که در وجود همه انسان ها به شکل فطری و سرشتی وجود دارد.این نیاز در آنها به حفظ بقا اشاره دارد که در همه موجودات دیده می شود.
حال سوال اینجاست که چه اتفاقی در زندگی فرد رخ می دهد که علی رغم وجود گرایش های فطری به سوی کامیابی، موفقیت، لذت و خوشی در او جای خود را به یک گرایش ناخودآگاه به سمت خودشکست جویی و حتی آزارطلبی و ناکامی در زندگی بدهد؟


کیفیت ارتباط نامطلوب با مراقبین اصلی در روزهای آغازین تولد چه تاثیری در روی کودکان می گذارد؟
در اینجا قصد داریم بررسی کنیم که نوزادی که در بدو تولد دلبستگی ایمنی را با والدینش نتوانسته است تجربه کند،در آینده ممکن است چه اتفاقاتی برای او رقم بخورد؟
یکی از مهم ترین دلایلی که می تواند منجر به گرایش فرد نسبت به خودشکست جویی و ناکامی شود، آموخته های ما از مسائل زندگی است، همانطور که در بالا اشاره شد در ما یک گرایش سرشتی و فطری، خصوصا در مورد ابراز نیازهای خود و ارضای فوری آنها وجود دارد. از طرفی دیگر والدین ممکن است به جای اینکه فعالانه و به موقع در جهت رسیدگی و ارضا نیازهای کودک عمل کنند، نسبت به نیازهای او بی توجهی کنند یا آنها را نادیده بگیرند و از برآورده کردن نیازهای کودک خود خودداری کنند. این موضوع را به طور خاص و ویژه در والدین افسرده و معتاد مشاهده می کنیم که انرژی و توان و انگیزه لازم برای رسیدگی به نیازهای مختلف ( نیاز جسمی و نیاز روانشناختی) نوزاد خود را ندارند و در نتیجه این نیازها نادیده گرفته می شوند. حال زمانی که والدین به این نیازها رسیدگی نکنند چه پیامدهایی در انتظار کودک خواهد بود؟ و چه پیام هایی را از والدین خود دریافت خواهد کرد:


 پیام هایی که به کودک منتقل می شود شامل موارد زیر می باشد:
-تو لایق برخورداری از زندگی خوب، لذت، خوشی، شادمانی و موفقیت و پیشرفت را نداری
-تو انسان بدی هستی و لیاقت این خوبی ها و مراقبت های من را نداری.
-تو دوست داشتنی نیستی پس از من فاصله بگیر.

 وقتی این پیام از طرف والدین به شکل مستقیم یا غیرمستقیم به کودک منتقل می شود، کودک ممکن است این پیام را درون سازی کند و در جهت انطباق و سازگاری با واقعیت و محیط پیرامون از آن استفاده کند و به دنبال آن گرایش فطری و سرشتی اش نسبت به خود و زندگی اش تغییر کند. دیگر نگاه مثبت و خوش بینانه ای به زندگی نداشته داشته باشد و یا ممکن است از دریچه نگاه و چشمان پدر و مادری که نسبت به او بی توجه بودند و برخورد نامناسبی با نیازهای او داشتند، به خود نگاه کند و این نگاه منفی درونی شده می تواند در ادامه زندگی منجر به این شود که فرد خود را لایق برخورداری از بسیاری از مواهب و نعمت ها و موفقیت ها نداند و در جهت عکسش عمل کند. رفته رفته این نگرش منفی نسبت به خود و دنیا تبدیل به احساس خشم و آسیب زدن به خود و دیگران خواهد شد. کودک
خشم خود را از بی توجهی و رسیدگی نکردن به نیازهایش ابراز می کند و آن زمان والدین یک واکنش شدیدی از خود در برابر این ابراز افراطی نیازهای کودک نشان می دهند و جنگی بین آنها به راه خواهد افتاد که این اقدام می تواند همچون سیکلی در حال گردش تا دوران نوجوانی و بزرگسالی ادامه یابد و تاثیرات و پیامد های زیادی بر سلامت روان کودک در آینده داشته باشد. 


نقش خشم در پدیدآیی افسردگی فرد بزرگسال:
در نتیجه افسردگی می تواند به عنوان یک خشم درون ریزی شده در افراد بروز کند.  و این احساس خشم که یکی از مهم ترین و بنیادی ترین احساسات انسان ها می باشد در افراد افسرده نقش بسیار بالایی دارد. این احساس می تواند بیانگر نیاز طبیعی ما به برخورداری از موهبت ها در زندگی باشد. زمانی که ما مواهب و نعمات خوبی را در زندگی در اختیار داریم و کسی آنها را از ما می گیرد، او در واقع به حقوق ما تجاوز و تعدی کرده است و به ما آسیب می رساند، در آن زمان در ما خشمی برانگیخته می شود که این خشم در مواقعی می تواند بسیار شدید باشد، در حد میل به کشتن خود که این اتفاق زمانی ممکن است بیافتد که کودک نیاز به محبت، گرمی، صمیمیت و حمایت عاطفی از طرف والدینش دارد ولی این نیازهای او به دلبستگی و حمایت عاطفی به مقدار کافی ارضا نمی شود و باعث به وجود آمدن یک خشم شدید در کودک می شود. اگر این خشم از سوی والدین به شکل نامناسب و خشن پاسخ داده شود و یا سرکوب شود و مورد تنبیه قرار گیرد، در آن زمان هست که ابراز خشم برای کودک خطرناک و اضطراب برانگیز می شود. در صورتی که این نیروی خشم در حالت طبیعی می تواند در خدمت فرد قرار بگیرد و به او در جهت تامین انرژی و انگیزه لازم برای دفاع از خود کمک کند، برای او خطرناک می شود و هر زمان که در بزرگسالی با اشخاصی مواجه می شود که رفتار نامناسبی با او دارند، به جای اینکه این خشم را احساس و تجربه کند، بسیاری از اضطراب ها در او شکل می گیرد و وجود همین اضطراب شدید مانع از این می شود که فرد بتواند از این نیرو خشم برای کمک و حفاظت از خود استفاده کند. این خشم در حالت طبیعی به افراد کمک می کند که در جهت تامین منافع خود حرکت کنند اما زمانی که این خشم باعث به وجود آمدن اضطراب در فرد می شود، او در جهت اجتناب و سرکوب خشم خود اقدام کند و از اینکه بتواند به راحتی حرف دلش را به مراقب اصلی بزند ناتوان و عاجز می شود. در نتیجه مهارت ابراز جرات مندانه خشم در این کودکان از بین خواهد رفت. 
همین موضوع باعث شکل گیری عدم ابراز وجود در بزرگسالی فرد می شود و حتی در بعضی مواقع شاهد این موضوع هستیم که این افراد این خشم را درون فکنی می کنند و به سمت و سوی خود برمی گردانند و چه بسی رفتارهای خود تخریب گر انجام می دهند. چون نیاز بنیادین ما به ارتباط و دلبستگی با اطرافیان، امکان ابراز این خشم را به صورت مستقیم نمی دهد فرد سرخورده می شود و به ناچار این خشم را به درون خود برمی گرداند، گویی که خودش لایق دوست داشتن و مورد مراقبت قرار گرفتن نیست و افکاری مبنی بر اینکه دنیا جای دوست داشتنی نیست و امیدی برای زندگی کردن وجود ندارد، در او شکل می گیرد.


کلام آخر:
هدف و نیت روان شناسان از درمان افسردگی این است که فرد افسرده به این قابلیت و توانایی برسد که در گذشته خود، مسائلی که او در زندگی اش تجربه کرده است را بتواند بپذیرد و از مرور خاطرات و کاوش در گذشته خود، دچار آشفتگی و به هم ریختگی نشود بلکه بتواند با آن ها سازگار شود و اثر تخریبی بلندمدت در زندگی او نگذارد.
برای اصلاح این روند در افراد افسرده نیاز به کمک آنها به یک روان درمانگر متبحر آشکار می شود و روان درمانگر طی جلسات درمان با انجام تکنیک های روانشناختی و آموزش مهارت به فرد می آموزد در جهت افزایش آگاهی خودش گام هایی بردارد. بدین منظور که خود را مقصر نداند و از سرزنش خود دست بردارد. مراجع با گرایش های خود تخریب گرایانه خود آشنا شود و آن افکار را با گرایش های ذاتی و فطری که در فطرت و نهاد همه انسان ها می باشد، جایگزین کند و همچنین باید سعی کند الگوهای عادتی و واکنش های دفاعی مخربش را کنار بگذارد و جایگزین با رفتارها و الگوهای عادتی مثبت و شایسته کند که این امر در صورت تکرار و تمرین میسر می شود. در صورتی که احساس می کنید با خواندن مطالب ارائه شده بالا احساس نزدیکی می کنید، می توانید برای کسب اطلاعات بیشتر و یا دریافت مشاوره تلفنی و مشاوره آنلاین با تیم خدمات روانشناختی نگاه نو همراه باشید.

منبع : برگرفته از دکتر حمید شمسی پور

 
تاریخ انتشار: ۱۳۹۹/۰۷/۱۷
سارا شفائی
کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی